سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]
شایدفردا
 
سنگ مفت گنجشک هم مفت

دیروز و فردا به هم گره خورده اند...

من می نالم،من هم در این دریای مواج سر در گم و پریشان خاطرم...

پریشانی ما پایانی ندارد...

هزار و اندی است در این دریا جوشان دست و پا می زنیم ....

خرافه و حماقت درکنار ما ... بی پایان ... پایان شب سیاه شبی سیاه تر از سیاه است ...

وای از دست قلم و قلم فرسایی و قلم فرسایان ...

در گوشه اتاق تنهایی روی تختی از حماقت جهالت لم می دهند ... و فردا و فردا و فردا ...

جسد صد چون من .... به سوی صد خفته درگور چون خود ... بر دست صد چون خود ...

میرویم با خود شوق ماندن را زمزمه می کنم ....

هر روز قطره ای بر لیوان زندگانی فزون ... جاودانگی پوچ فزون تر از زندگانی ....

زندگی برابر است با مرگ؟یا مرگ برابر است با زندگانی؟

چه تساوی عجیب و هولناکی ... مثل یک با یک می شود دو ... قانونی که شکی در آن راه ندارد!

فردا و پس فردا و فرداهای دیگر ... هم بستر و شکم... خانه و کاشانه،قدرت و جاه و جلال...

همه دریک روز با تو وداع می کنند. و تو در دل سرد خاک یا در دل سوزان آتش یا در دامان بی رحم دریا یا بر فراز قله ای به منقار پرندگان و عقابان به ودیعه گذاشته می شوی.

همه چیز در مرگ معنای خود را از دست می دهد... روز مرگ یا روز رها ساختن؟

روز سه نقطه بی پایان ...

و چه سخت می گذرد ...

مادر بود و دست ...

مادر بود و سیلی های...

پدر بود و فریاد های بی فریاد رسش،من بودم و پدر و مادر و خواهر ... بازی های احمقانه کودکانه

خاله بازی ...

دکتر بازی ...

نقش در نقش ...

چهره در چهره ...

زبان بر زبان ...

و میل احمقانه بزرگ شدن ...

و اینک من هستم آرزوی کودکی

پیری و زجر و جوانی

شوق و شور و دلداگی و دلبری و دل ستانی ...

آ آ آ

از چرخ گردون فلک ...

کاش من و صد چون من هرگز پای در این رحم تنگ و تاریک نمی گذاشتیم ...

امروز درخت را از ریشه قطع می کنند و فردا به جایش نهالی نو رس می کارند ...

امروز تنه درخت را به آتش می کشند و فردا بر جای پای خاکسترش نهالی از شاخه خاکستر می کارند....

امروز من هستم و امید به فردایی که نیست ...

امید به آینده ای که شاید هرگز نخواهد آمد ....

فردا فردا است یا فردا امروزمان است در دیروزمان؟

گستاخانه و احمقانه ...

بدون دلیل بدون برهان بدون عقل بدون دل....

بدون چشم می نویسم ...

و می کارم ...

سنگ مفت و گنجشک هم مفت ...

اما چه بهای گرانی برای سنگ پرداختیم

و همه عمر و حاصلش هیچ هیچ هیچ

حتی بال سوخته و زائد گنجشک هم نصیبمان نشد ....

                                                                                                    پس نه سنگ مفت است و نه گنجشک ....

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیدسجادحسینی 91/8/9:: 10:2 صبح     |     () نظر
درباره

شایدفردا


سیدسجادحسینی
باشد برای فردا شاید...
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها