سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نیکویی پرسش، نیمی از دانش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
شایدفردا
 
محرم

بویش از کوچه ها می امد کمی شبیه بوی خورشت سبزی بود کمی هم شبیه قیمه بعضی جاها هم شبیه بوی مرغ سرخ کرده بود. بویش در بوی اسپند گم می شد دود بود و نوحه خوانی و سینه زنی و زنجیر زنی و قمه زنی چای بود شربت و صدای حسین حسین و در میانش گریه بود صدای گریه و اشک یتیمی پا برهنه که به دنبال هیئت می دوید و می دوید و در میانش پیرزنی که گام هایش استوار اما آهسته بود و قطره اشکی که آرام گونه هایش را نوازش می کرد از صورت پر چین و چروکش به زمین چکه می کرد آن طرف تر کودکی بود که تمام کینه ها و نفرت هایش از زمان و زمانه را با زنجیر بر شانه هایش خالی می کرد گویا شانه هایش را در کشته شدن حسین زهرا دخیل می دانست نگاهم ان طرف تر رفت پیرمرد کوفی را دیدم که داشت برای حسین می خواند آنطرف تر رفت دیدم یزیدیان برای اشک ریختن برحسین به کوفیان پول می دهند دیدم کوفیان مردم را می فریبند دیدم دوباره سر حسین را بر نیزه کرده اند و کوچه به کوچه محله به محله و شهر به شهر می چرخانند دیدم دیگر جای ماندن نیست نمی دانستم در غم پدرم حسین گریه کنم یا برخیزم سر پدر را بار دیگر از دست یزیدیان زمان خارج سازم فرزندان ابوسفیان را دیدم که حسین را بیلبرد تبلیغاتی خود ساخته اند و از آزادگی پدرم برای در بند کشیدن استفاده می کنند خواستم فریاد بر آورم اما صدایم در میان بوق کرنای فرزندان سیاهی پنهان بود آرام سر را میان زانوان خود بردم و برای پدر گریستم و گریستم و گریستم.....

ماه شهادت یگانه منجی آزادگی حسین زهرا را نمی دانم تبریک بگویم یا تسلیت......

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیدسجادحسینی 89/9/20:: 12:2 عصر     |     () نظر
درباره

شایدفردا


سیدسجادحسینی
باشد برای فردا شاید...
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها