نام میهن می شود شیر
شکر وشیر
بستنی
شیرین!
نام میهن را باید روی شیر دید
شیر را پشت قفس ....
کلمات کلیدی:
دیروز و فردا به هم گره خورده اند...
من می نالم،من هم در این دریای مواج سر در گم و پریشان خاطرم...
پریشانی ما پایانی ندارد...
هزار و اندی است در این دریا جوشان دست و پا می زنیم ....
خرافه و حماقت درکنار ما ... بی پایان ... پایان شب سیاه شبی سیاه تر از سیاه است ...
وای از دست قلم و قلم فرسایی و قلم فرسایان ...
در گوشه اتاق تنهایی روی تختی از حماقت جهالت لم می دهند ... و فردا و فردا و فردا ...
جسد صد چون من .... به سوی صد خفته درگور چون خود ... بر دست صد چون خود ...
میرویم با خود شوق ماندن را زمزمه می کنم ....
هر روز قطره ای بر لیوان زندگانی فزون ... جاودانگی پوچ فزون تر از زندگانی ....
زندگی برابر است با مرگ؟یا مرگ برابر است با زندگانی؟
چه تساوی عجیب و هولناکی ... مثل یک با یک می شود دو ... قانونی که شکی در آن راه ندارد!
فردا و پس فردا و فرداهای دیگر ... هم بستر و شکم... خانه و کاشانه،قدرت و جاه و جلال...
همه دریک روز با تو وداع می کنند. و تو در دل سرد خاک یا در دل سوزان آتش یا در دامان بی رحم دریا یا بر فراز قله ای به منقار پرندگان و عقابان به ودیعه گذاشته می شوی.
همه چیز در مرگ معنای خود را از دست می دهد... روز مرگ یا روز رها ساختن؟
روز سه نقطه بی پایان ...
و چه سخت می گذرد ...
مادر بود و دست ...
مادر بود و سیلی های...
پدر بود و فریاد های بی فریاد رسش،من بودم و پدر و مادر و خواهر ... بازی های احمقانه کودکانه
خاله بازی ...
دکتر بازی ...
نقش در نقش ...
چهره در چهره ...
زبان بر زبان ...
و میل احمقانه بزرگ شدن ...
و اینک من هستم آرزوی کودکی
پیری و زجر و جوانی
شوق و شور و دلداگی و دلبری و دل ستانی ...
آ آ آ
از چرخ گردون فلک ...
کاش من و صد چون من هرگز پای در این رحم تنگ و تاریک نمی گذاشتیم ...
امروز درخت را از ریشه قطع می کنند و فردا به جایش نهالی نو رس می کارند ...
امروز تنه درخت را به آتش می کشند و فردا بر جای پای خاکسترش نهالی از شاخه خاکستر می کارند....
امروز من هستم و امید به فردایی که نیست ...
امید به آینده ای که شاید هرگز نخواهد آمد ....
فردا فردا است یا فردا امروزمان است در دیروزمان؟
گستاخانه و احمقانه ...
بدون دلیل بدون برهان بدون عقل بدون دل....
بدون چشم می نویسم ...
و می کارم ...
سنگ مفت و گنجشک هم مفت ...
اما چه بهای گرانی برای سنگ پرداختیم
و همه عمر و حاصلش هیچ هیچ هیچ
حتی بال سوخته و زائد گنجشک هم نصیبمان نشد ....
پس نه سنگ مفت است و نه گنجشک ....
کلمات کلیدی:
روزگار تو را با خود می برد دیروز به موی سپید پیرمردی خیره بودم که که زجر زمان صورتش را پر از چین چروک کرده بود و با چشمانش داشت گذشته ای که در آن مغروق بود را می نگریست لحظه به آینه نگریستم و خود را در جای آن پیر زجر کشیده گذاشتم دیدم او به سمت مرگ پیش می رود و من در مرگ فرو رفته ام دیدام او به زندگی چنگ زده و صورت زندگی را پر از خون ساخته و من با مرگ در حال دست و پنجه نرم کردن بودم با خود در این این اندیشه فرو رفتم که در سن او من چه خواهم بود دست سرنوشت مرا به کدامین دیار یا کداین سرا رهسپار می سازد در ماجراجویی های خود غرقم و هنوز کودک درونم را قربانی نساخته ام هنوز گوساله هایی که در وجودم خدایی می کنند در حال خدایی کردن اند و تنها خدایم بر صلیب بت هایی که برای خود ساخته ام مصلوب گشته خواستم ابراهیم وار بت های درونم را بشکنم خواستم اسماعیل را سر برم اما نمی شد خود اسماعیل بودم نگران از آینده و بیم ناک از گذشه و با ترس از حال به سراغ قلم آمدم تنها چیزی که شاید درونم را آرام سازد به قول امروزی ها شروع کردم به چرند نوشتن چرند و پرند می نویسم از جان آدم را در نوشته ام آوردم تا شیر مرغ را به هم در زدم تا بزنم حرفم را اما باز در زدن حرف بیم ناکم می ترسم می ترسم از خدایانی که برایم ساخته اند از خدایانی که برای خود ساخته مشوش می نویسم و در جست جوی حقیقت به پیش می روم نمی دانم حقیقت چیست و راه راست کدام است نگران تر از آنم که در تصور بتوان جایش داد از روز گار
کلمات کلیدی:
بویش از کوچه ها می امد کمی شبیه بوی خورشت سبزی بود کمی هم شبیه قیمه بعضی جاها هم شبیه بوی مرغ سرخ کرده بود. بویش در بوی اسپند گم می شد دود بود و نوحه خوانی و سینه زنی و زنجیر زنی و قمه زنی چای بود شربت و صدای حسین حسین و در میانش گریه بود صدای گریه و اشک یتیمی پا برهنه که به دنبال هیئت می دوید و می دوید و در میانش پیرزنی که گام هایش استوار اما آهسته بود و قطره اشکی که آرام گونه هایش را نوازش می کرد از صورت پر چین و چروکش به زمین چکه می کرد آن طرف تر کودکی بود که تمام کینه ها و نفرت هایش از زمان و زمانه را با زنجیر بر شانه هایش خالی می کرد گویا شانه هایش را در کشته شدن حسین زهرا دخیل می دانست نگاهم ان طرف تر رفت پیرمرد کوفی را دیدم که داشت برای حسین می خواند آنطرف تر رفت دیدم یزیدیان برای اشک ریختن برحسین به کوفیان پول می دهند دیدم کوفیان مردم را می فریبند دیدم دوباره سر حسین را بر نیزه کرده اند و کوچه به کوچه محله به محله و شهر به شهر می چرخانند دیدم دیگر جای ماندن نیست نمی دانستم در غم پدرم حسین گریه کنم یا برخیزم سر پدر را بار دیگر از دست یزیدیان زمان خارج سازم فرزندان ابوسفیان را دیدم که حسین را بیلبرد تبلیغاتی خود ساخته اند و از آزادگی پدرم برای در بند کشیدن استفاده می کنند خواستم فریاد بر آورم اما صدایم در میان بوق کرنای فرزندان سیاهی پنهان بود آرام سر را میان زانوان خود بردم و برای پدر گریستم و گریستم و گریستم.....
ماه شهادت یگانه منجی آزادگی حسین زهرا را نمی دانم تبریک بگویم یا تسلیت......
کلمات کلیدی:
توقیف فهرست نویسی در کتابخانه ملی
به گزارش گروه فرهنگ وهنر روزنامه جام جم:فهرستنوبسی 500 هزار جلد کتاب باقیمانده کتابخانه ملی به دلیل مشکلات مالی متوقف شد.
اوایل ماه گذشته قراردادی بین کتایبخانه ملی و یک شرکت خصوصی منعقد شد تا اعضای این شرکت در کتابخانه ملی مستقر شوند و بعد از یک دوره دو ماهه آموزش فهرست نویسی، طی یک سال 500 هزار نسخه کتاب را فهرست نویسی کنند ، اما دیروز خبر گزاری مهر به نقل از حبیب الله عظیمی، معاون کتابخانه ملی از متوقف شدن این قرار داد خبر داد . این در حالی است که عظیمی چندی پیش از نهایی شدن این قرار داد به ارزش یک ملیارد تومان سخن گفته بود. 2 ملیون جلد کتاب در کتابخانه ملی وجود دارد که 1 ملیون و300 هزار جلد آن فهرست نویسی شده است و کار فهرست نویس 200 هزار جلد هم از سوی کتابداران و متخصصان کتابخانه ملی در حال انجام است.500 هزار جلد باقی مانده همچنان در انبارهای کتابخانه ملی نگهداری می شود. قرار بود شرکت خصوصی طرف قرارداد اواخر سال 1389 این تعداد کتاب را پس از فهرستنویسی تحویل دهد....
کلمات کلیدی:
به نام قلم آفرین
...........نگاهم را نمی توانستم از آن بر کنم و خدا می نگریست.من به محبت او،به بخشایش عظیم او امیدوار بودم اما می ترسیدم که این خیر خواهان ونصیحتگران حرفه ای پیش افتند وسر پند واندرز های مشفقانه اشان را بازکنند ادامه مطلب...
کلمات کلیدی:
من برتولت برشت،
از جنگل های سیاه می آیم،
مادرم،هنگامی که در بطن او آرمیده بودم،
مرا به شهرها آورد.
اما سرمای جنگل ها تا روز مرگ در پیکرم باقی خواهد ماند.
من با مردم مهربانم و به شیوه آنها کلاه سیلندر بر سر می گذارم.
می گویم: آنها مانند جانورانند،
تنها بوی دیگری دارند،
و می گویم :مهم نیست! من هم چنینم!
برتولت برشت
کلمات کلیدی:
من در سرزمینی زندگی می کنم که در آن دویدن سهم کسانی است که نمی رسند و رسیدن حق کسانی که نمی دوند......
دکتر سروش
کلمات کلیدی:
پس از مرگم چه خواهد شد....
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت....
ولی بسیار مشتاقم....
که از خاک گلویم سوتکی سازد....
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازی گوش....
واو یک ریز وپی درپی دم خویش را بر گلویم سخت بفشارد....
وخواب خفتگان خفته را آشفته سازد بدین سان بشکند در من سوکت مرگبارم را .....
معلم شهید دکتر علی شریعتی
کلمات کلیدی:
قابل توجه همه ی دوستانی که کتابداری می خونند و به این رشته علاقه ای ندارند شکسپیر جمله ی زیبایی دارد در این مهم که در زیر نقل می گردد:
آنچه را که دوست می داری به دست آور وگر نه مجبوری آنچه که به دست می آوری دوست داشته باشی
کلمات کلیدی: